خاطراتی از مواجهه با مساله تبلیغ و محوریت موضوع صحیفه – راهپیمایی روز قدسشنبه ۲۶, خرداد ۱۳۹۷

بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین
اللهم صل علی محمد و آل محمد

مقدمه:

راهپیمایی روز قدس، بستری برای تبلیغ تفکر فاطمی، برای جاری کردن حقیقت قرآن در تک تک انسانها، در ایران و در تمام شهرهای دنیا.

-در بسیاری از مواجهاتمون افراد با لبخند رضایتی میگفتن کتاب رو دارند و خیلی دوست دارند و.. خیلی خوشحال میشدیم.

–      چشمانمون روحانیون و عمامه به سر دارها رو چند تاااااااا آدم میدید.. و تا یک روحانی میدیدیم مثل فشنگ میدوییدیم.

–      یه خانومی کنارم ایستاده بود و متوجه توجه ویژه ما به روحانیون شد.. با شوقی بهش گفتم روحانی یعنی امام جماعت.. یک مسجد.. نه ده مسجد.. روحانی یعنی یک روستا.. یک شهر.. یک امتو براش خیلی جالب اومد..

–      الحمدالله تونستیم قریب ده روحانی رو مباحثه داشته باشیم و ازضرورت کتابها و نوع تدوین و.. صحبت کردیم..

–      خانم بخشی با جذب همسر یکی ازاین روحانیون.. مباحثه ای شیرین تر را برایمان رقم زدند

 –      یک اتفاق خیلی جالب: اقای پرورده دو کتاب استقرار و شکل گیری امت رو برای معرفی بهم دادند و گفتند اگر کسی دوست داشت براش توضیح بدیم..

 –      زمانی نگذشت که سه تا ازعلما به سمتمون اومدن.. و حکیم ترینشون کتاب امت رو گرفت دوبار زد به میز و گفت مشکل الان جهان اسلام..این کتاب طلاست..و بلافاصله خریدنش همینطور با چنددصحیفه..عحببببب روحانییییی بود..

–      گاهی اوقات اونقدر هجمه ادمها برای خرید کتاب دور میز اونقدر زیاد بود که دلمون میخواست بال دربیاریم..یکی عفافو میگفتیم..یکی صحیفه..یکی پول میگرفتیکی پول میداد..یکی کارت میداد..یکی توضیحات محتوایی..یکی زیر میز دنبال پلاستیک..و جلوه یک کار جمعی زیبا..

–      چند خانوم بودن و با تعجب میپرسیدن شما روزه اید؟ اگه روزه اید اینجا چرا ایستادین و..و ما هم با خنده ای میگفتیم ما سختی حس نمیکنیم..همه چیز عالی و خوبه

 –       یک خانوم کتابو بهشون دادیم.. گفتند قیمتتون یکم گرونه اگه ارزونتر بود میخریدم. و 70 هزار تومن الان ندارم و ما با خنده ای گفتیم هفت هزار تومن..و اون خانوم باورش نمیشد از این قیمت…

–      یه حاج اقای مشتی چند تا کتاب برد و دوستاشو ترغیب به خرید کتاب میکرد.. میگفت آقایون الان یه بسته خرما هم هفت هزار تومن به شما نمیدن

 –      جوانها رو که میدیدیم ضربان قلبمون برای معرفی هر چه بیشتر کتاب صحیفه بهشون ناخوداگاه بالا میرفت..و با هر خریدی که جوانها داشتند همه خستگی کار از تمنمون در میرفت

–      یه خانومی اومد نزدیکم.. نزدیک و نزدیک تر گفت دخترم برام همه این کتابا رو توضیح بده و کامل براشون گفتم .. بعد گفتن چه خوب و.. ولی من امروز برای فلسطین اومدم؛  مایم با گزاره های درجه یک و دو سه ارتباط حمایت از فلسطین; امت; صحیفه.. گفتیم که نتیجه فاتحانه اون خریدن دو کتاب با اشتیاق شد

–      یه اقایی که معلم دبیرستان بودن کتاب عفاف رو کمی جدی تر سوال کردند..و جالب ترین نکته کتاب رو در تولید علم بر مبنای قران دونستند ..و شعفناکتر که گفتند چقدر قران پویاست…

–       بسیاری از عزیزان صحیفه را میشناختند و

میگفتند داریم.

عه صحیفه!

در جلسه ای بهمان دادند…یا خریدیم….یا…

اِ شما مدرسه قرآنید؟

 –      این کتاب استقرار امت ، جلد دیگر هم دارد؟

تمام کردیم.

از کجا تهیه کنیم؟

     آدرس و شماره انتشارات و گروه انفاق کتاب را میدادیم

–      بارکد خوان دارید؟

نصب کنید و از این لینک(اشاره به کدخوان طراحی شده توسط دوستان مشکات) وارد صفحه صحیفه بشید… مجموعه تولیدات علمداران آنجا ذخیره شده است. با صحیفه و ادعیه بیشتر آشنا بشید.

–      با کبریتِ روی جلد عفاف هم که خاطره ها داریم…

حاج آقایی میزدن بهش که از روی کتاب بره کنار 🙂

–      یک بنده خدایی رد شد ۳-۴تا محافظ داشت‌. اسمشون رو یادم نمیومد اما حتما چون محافظ داشت مهم بود!!

سریع از بین محافظها رد شدم و صحیفه و دعای تیسیر رو دادم بهش.  ایستاد و قشنگ گوش داد. البته نمیدونم صدا بهش میرسید یا نه.  و تشکر کرد و برگشتم.

–      ۵-۶نفر از روحانیون هم آمدند و در رابطه با ساختار سوره نور از حیث ۴سطح مخاطب باهاشون صحبت کردیم، و اینکه کتاب عفاف، خروجیِ عملیِ تدبر در سوره نور است که توجه به آن قطعا عفاف را ترویج می کند. خریدند و رفتند.

–      خانمی آمد، تقریبا پوشیه داشتند.

گفتند من تدبر کار میکنم. آقای صبوحی.

محتوایشان خیلی برای مخاطب عموم خوب است.و تدبر در مدرسه را هم از کتابهای عملیاتی میشناسم که مخاطبش تخصصی و نخبگان است و می تواند قرآن را وارد نظامات کند.

تولید جدید چی دارید؟ کتاب عفاف را توضیح دادم و گفتم طرح درس آموزشی ویژه دبیرستان، ازین کتاب هم عملیاتی تر است.

چشمانش برق زد!

گفت ما کارمان با نوجوانان است، کتاب کجاست؟

شماره اش را داد و فایل را برایشان ارسال کردم.

–      دو خانم فشن از کنار میز رد شدند.

طفلکی ها معذب شدند.

انگار که خودشان را با کتاب های روی میز بخصوص عفاف فاصله دار دیده باشند؛ اونطوری!

کمی دور شدند. سریع رفتم سمتشان

یک صحیفه و یک دعای تیسیر را دادم بهشان.

گفتم شما یا مادرید یا دخترید یا خواهرید…وارد صفحه صحیفه شوید، متن های زیبایی با استفاده از محتوای

دعای مادرمان بارگزاری شده.

حتما بدردتان میخورد.

خدا را شکر، خوششان آمد.  مردم‌ نباید حس کنند که با قران فاصله دارند.  حس عدم پذیرش انذار نباید درشان شکل گیرد( برگرفته از جلسه پنجم تدبر در سوره قدر)

بچه هایم رسیدند.

کتاب عفاف را ن برداشتند:

کبریت خطرناکه! به کبریت دست نزنید!

جییییز!

میگفتند و میخندیدند

آقایی آمد کتاب را گرفت و خرید و رفت.

–      برخی افراد خیلی بسیطند.

می آیند صحیفه را برمیدارند،

میبوسند،

پولش را میگذارند و می روند.

این آقا، مدلش اینطوری بود.

 –      خانمی ازان سمت با هیجان آمد و گفت…

وای خانم!

چه اسمی گذاشتید روی این کتاب!

من فکر کردم

همان کتابیست که دست حضرت حجت است:)

توضیحی در باب تفکر فاطمیِ حضرت حجت، خدمتشان داده شد، گفتند شما چقدر عمیقید!

نخریدند و رفتند.

 –      یک دختر نوجوانی رد شد

حرز را بهش داد

نگرفت

باز تعارف کرد

نگرفت

بازم گفت: بگیر داشته باشی خوبه

نگرفت گفت نمیخوام

دستش را باز کرد، حرز را گذاشت در دستش.

گفت: هدیه من به تو.

برو بسلامت

 –      چقدر این کتابهای

 شکل گیری امت و استقرار امت

برای برخی افراد جذاب بود.

دیگر نداشتیم و الا میگرفتند.

 –      با هر کتاب تمنای این خواست در ما شکل میگرفت:

میشود همه ی این افراد و همه ی ما با قرآن مانوس شویم  با آن آشنا باشیم؟! بشود مبنای فکر و عمل مان؟!

–      روز قدس وصحیفه مادر*

حالم خوب نبود.نتونسته بودم روز قدس برای صحیفه و…تبلیغ کمک کنم. هر طوری بود خودم رو آماده میکردم تا بعد افطار بتونم خودم رو به جلسه آخر این شبهای استاد اخوت برسونم. داشت دیر میشد.یه تاکسی دربست گرفتم تا زودتر برسم.راننده پیرمرد خوش زبونی بود.گفت با انصاف خودتون کرایه رو حساب کنین و… خلاصه با یه کم تا خیر رسیدیم  جلوی در مدرسه.خیلی پول نقد نداشتم،کم هم نبود.همه رو دادم به راننده و تشکر کرد. یه فکری کرده بودم.به راننده گفتم بیزحمت صبر کنین یه هدیه براتون بیارم.رفتم سریع از داخل کتاب خونه مدرسه یه صحیفه برداشتم و اومدم پایین دادم به راننده.باز تشکر کرد و گفت صبر کن.فکر کردم میخواد بقیه پول بهم بده.ولی نه، یه تسبیح یه کارت ذکر و چند تا شکلات…  گفتم ممنون از هدیه تون.  راسی پول صحیفه رو گذاشتم روی میز

 -در پیاده رو صحیفه بدست جمعیت را به سمت میز فروش هدایت می کردیم که با سه دختر جوان روبرو شدم…

از گرما طاقت شان تمام شده بود و حال حرف زدن نداشتند…گفتم حسابی گرمتان است خدا به شما خیر بذهد زبان روزه…

بعد صحیفه را باز کردم و از تعقیب نماز مغرب این قسمت را برایشان خواندم..

مبارک هستی ای شمارش کننده قطرات باران و برگ های درختان و ای زنده کننده مردگان..

نگاهی در چشمانشان انداختم.. حس زنده شدن داشتن، انگار در این گرما بارانی باریده باشد.. لبخند می زدنند  …

بعد این قسمت را خواندم

خداوندا  در روز قیامت انگاه که خورشید نزدیک جمجمه ها شده و فاصله میان ان ها کاهش یافته و حرارتش به اندازه ده سال افزایش می یابد، از تو می خواهم که ما را در سایه ابرها قرار داده و در حالی که مردمان را برای حسابرسی روانه می کنی، منابر و جایگاهی را برای ما قرار ده که در ان استقرار یابیم، اجابت فرما ای پروردگار جهانیان.

 باهم دعا کردیم که این قدم ها ما را به ان سایه امن برساند در ان روز سخت…

–    و این نهضت ادامه دارد….